سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیایید بازیگر نباشیم

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد،

وقتی میگفتند :چرا دیر میآیی؟

جواب می داد: یک ساعت بیشتر میخوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،

برای آن یک ساعتم که پول نمیگیرم !!!

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاد

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت

به رئیس آموزشگاه زنگ می زد

تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیان و وقتشان تلف نشه

یک روز از پچ پچ های همکاراش فهمید

ممکنه برای ترم بعد دعوت به کار نشه

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ،

در زمانی که آنها میخواهن تحویل بده،

سفارش را قبول نمیکرد و عذر میخواست

یک روز فهمید مشتریاش بسیار کمتر شده اند!!!

مرد نشسته بود.

دستی به موهای بلند و کم پشتش میکشیدبه فکر فرو رفت

باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح میکرد

ناگهان فکری به ذهنش رسید.او میتونس بازیگر باشد!!!!!!!!!!!!!!

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر میشد،

کلاسهاشو مرتب تشکیل می داد،

و همه سفارشات مشتریاشو قبول میکرد!

او هر روز دو ساعت سر کار چرت میزد !

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت،

دستهاشو به هم میمالید

و با اعتماد به نفس بالا میگفت :

خوب بچه ها درس جلسه قبل رو مرور می کنیم !!!

سفارشهای مشتریاشو را قبول میکرد

اما زمان تحویل بهانه های مختلف میآورد

تا کار را دیرتر تحویل بده.

تا حالاچند بارمادرش مرده بود،

دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود

وده ها بار به خواستگاری رفته بود . . .

حالا آقای رئیس خوشحاله که او رو آدم کرده ،

مدیرآموزشگاه راضیه که استاد کلاسش منظم شده

ومشتریاش مثل روزای اول زیاد شدند!!!

اما او دیگر با خودش ‏« صادق ‏» نیست .

آره او یک بازیگر است .

یک بازیگر به تمام معنا!!!!!!!!!!!!

همانند خیلی از مردم که حرفه ای شدن تو این زمینه!![متأسفانه]



[ چهارشنبه 93/3/14 ] [ 9:33 صبح ] [ *:-)* ] [ نظر ]